جدول جو
جدول جو

معنی بت بلج - جستجوی لغت در جدول جو

بت بلج
(بَ)
نام بتی، و یا از اعلام است. (منتهی الارب). صنمی بوده است عرب را در جاهلیت که آن را می پرستیدند و نسبت آن به بلج بن محرق می باشد. (از معجم البلدان) ، آوند شراب، بطور مطلق. (از هفت قلزم) (از مؤیدالفضلا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبلج
تصویر تبلج
روشن و آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
ماستی که آبش کشیده و خشک شده باشد و در عربی قریشه گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 178). کشک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ بِ)
سخنی باشد که پوشیده از مردم گویند. (سروری). پچ پچ. بیخ گوشی. در گوشی، ستوه شده. زله شده. عاجز گشته. رجوع به بجان آمدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
صبح روشن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خندان و شاد. (آنندراج). خنده کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روشن شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). روشن شدن صبح. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خندیدن و گشاده روی شدن. (تاج المصادر بیهقی). خندیدن و شاد شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هویدا شدن امر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
یکی از انواع ورزشهای دسته جمعی و بازیی است شبیه به (چلتوپ) یا (شلتوپ) که در ایران مرسوم است. درین بازی گوی را با چوبدست میزنند گروه رقیب آنرا گرفته بتعقیب ورزشکار میپردازند. این ورزش در آمریکا و اروپا رواج دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلج
تصویر تبلج
گشاده روئی و خندیدن، روشن شدن، هویدا شدن امر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلج
تصویر تبلج
((تَ بَ لُّ))
دمیدن، روشن شدن
فرهنگ فارسی معین
تندتند، از چپ و راست، از هر طرف، حرفی است برای هدایت اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا و پایین پریدن، ورجه ورجه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سمج و لجوج
فرهنگ گویش مازندرانی
برق زدن چیزی، براق بودن، تلالو
فرهنگ گویش مازندرانی